خدایا دلم می خواست یک جایی باشی ، حتی اگر شده یک جای دور .
آن وقت حتما می آمدم پیشت . حتی اگر پیش تو آمدن خیلی سخت بود .
همه اش دنبالت می گردم . می گویند تو همه جا هستی ؛ اما من پیدایت نمی کنم .
مگر تو نگفتی من از رگ گردن به شما نزدیک ترم .
همه اش به این آیه فکر میکنم . این آیه مثل یک رازاست .
یک راز مهم که من نمی توانم آن را بفهمم . آخر رگ گردن نزدیک ما نیست .
درون ماست . قسمتی از ماست . به این آیه فکر میکنم و دلم هرّی می ریزد .
انگار یک چیزی توی رگهایم راه می افتد . یک چیز دوست داشتنی و قشنگ .
خدایا این چیزی که توی رگهای من میگردد . تویی؟
پینوشت : آیا فکر میکنی خدا واقعا همین نزدیکیهاست ؛
همین دور وبرها ؟ از کجا این را می دانی ؟ هیچ وقت نزدیکی او را احساس کرده ای ؟
هیچ وقت فکر کرده ای چه وقت هایی بیشتر نزدیکت می آید ؟
اما چرا ... چرا گاهی این قدر احساس فاصله میکنیم ؟
یالطیف
خدایا ! نیستی ، کجایی ؟ آخر چرا همیشه قایم میشوی ؟
چی میشد اگر دیدنی بودی ؟ آن وقت همه باور می کردند که هستی .
آن وقت شاید همه مومن می شدند . این طوری که خیلی بهتر بود .
اما انگار تو دوست داری مخفی باشی . دوست داری همه دنبالت بگردند .
شاید برای همینه که اسمت باطن است . اما می دانی تعجب من از چیست ؟
از اینکه هر وقت می گویند هو الباطن . هوالظاهر هم میگویند .
خدایا مگر میشود که تو هم باشی و هم نباشی . هم همه جا باشی و هم هیچ جا نباشی .
خدایا به اینجاها که میرسم دیگر معنی اش را نمیفهمم .
خدایا گاهی اوقات تو چقدر سختی .
پینوشت 1: تا حالا اتفاقی برات پیش اومده که خدا را در آن حس کنی ؟
حضورش را لمس کنی و رد پای روشنش را ببینی و
بگویی : خدایا ! با اینکه نیستی ، با اینکه به نظر نمی آیی ،
اما چقدر هستی ! چقدر معلومی ! چقدر واضح و مشخصی !
پینوشت 2: تو مطلب قبلی خیلی استفاده کردم از نظرات قشنگ و با محتواتون
من در تعجبم که اینایی که نظر نمی دن از روی تنبلی ست یا اینکه واقعا بی تفاوتن .
پینوشت 3: راستی داشت یادم میرفت یه مطلب خیلی خیلی مهم رو .
اونم اینکه میلاد امام هادی و حضرت مسیح هم مبارک .
یالطیف
Design By : Pars Skin |